سه‌شنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۹

خدا عدالتت کجا رفته اين حقشون نيست

ساعت 12 زنگ زدم ميگه بابات نيست رفته شهرستان تعجب کردم سابقه نداره بي هوا بره جايي
گفتم کجا چرا ؟گفت پسر خالش تصادف کرده
+کدوم پسر خاله اش ؟
*اصغر
+مرد ؟(به شوخي گفتم معمولا وقتي ميگن يکي تصادف کرده به شوخي ميگم بنکل مرد  )
*مرد
+مرد؟(با تعجب)
*مرد
باور نکردم
اين آدم زحمتکش که تمام عمرش رو زحمت کشيد به همين سادگي از دنيا بره
از ديشب ذهنم رو مشغول کرده
يه دختر دانشجو داره و يه پسر يکم خل مشنگ
يه خونه کوچيک و يه مغازه اجاره اي
از نظر مالي دست و بالشون يکم بسته بود  اما از نظر معرفت و مهربوني هرچي بگم کم گفتم
خودش زنش بچه هاش هميشه مهربون و دوست داشتني بودن من به شخصه خيلي براشون احترام قائلم و دوستشون دارم بر عکس اون يکي برادرش که يکم وضعش بهتر بود و بچه هاش بخاطر همين مسئله خدا رو بنده نبودن و پر فيس و افاده بودن

سرنوشت زن و بچه هاش چي ميشه ؟
خانمش خونه داره و پسرش که عملا کاري ازش بر نمياد دخترشم که دانشجو مال و اموالي هم ندارن خودشم که نه بيمه بوده نه چيزي
يعني بايد بيافتن زير دست اون برادرش که پولداره ؟
چه وحشتناک اونها همين طوريشم اينها رو دست کم ميگرفتن و بهش فخر ميفروختن و مثل يه کلفت باهاشون رفتار ميکردن چه برسه خرجشونم بخوان بدن

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر