یکشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۹

قصه تکرار شد

منو نمی خواد هر وقت ازش دور میشم انگار خوشحالتره شاید حرفاش راسته
شوخیاش جدی و حرف دلش میگه لوث شده همه چیز تکراری شده
بعد که نگاش میکنم میگه نه خب نشده خیلی هم خوبه هفته پیش رفتیم کفش
خریدیم براش و بعداز اون چند بار گفتم بریم بیرون بهونه آورد گفت میخواد
بره با دوستاش مسافرت من که خبر ندارم شاید الانم سفر باشه یه جای دور
باشه با یکی دیگه باشه
اینبارم دنبالم نمیاد براش اهمیتی نداره اون اصلا نبودنم رو هیچ وقت حس نمیکنه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر