دوشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۹

مفاهيم زندگي

داشتم فکر ميکردم بايد آدم مناسبم رو پيدا کنم
سينما و کتاب و تاتر و قدم زدن و .... براش مهم باشه و مفهوم داشته باشه

مهندس اين چيزا براش بي معنيه لذت نميبره
مثلا بهش بگي بيا بريم قدم بزنيم همش غر ميزنه بهونه ميگيره هوا سرده خيابون شلوغه اصلا چه کاريه آدم بره قدم بزنه
سينما بريم ؟ نه ولش کن بعدا همه فيلم ها مياد و ميشه رفت خريدشون ديد
تاتر بريم ؟آدم عاقل ميره تاتر پول ميده واسه اين چيزا چه کاريه
کتاب رو که اصلا نگو

چرا يکي از جنس خودم پيدا نميکنم هر کي گير ما مياد اين مدليه ؟
مثلا بتونم راجه به کتابي که خوندم فيلمي که ديدم باهاش حرف بزنم که تجربه مشترک يه احساس متقابل

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر