پنجشنبه، دی ۰۷، ۱۳۹۱

جنون

نمیدونم چی شد 
هنوز هم نمیدونم چی شد 
گفتم ده دقیقه دیگه زنگ میزنم گفت شاید خواب باشم اصن میخوابم گفتم بیا باهم دوست باشیم و گوشی رو قطع کرد 
بهت زده به گوشی نگاه کردم دوستم پشت خط حال بدم رو فهمید گفت برو بهش زنگ بزن حرف بزن بعدن به من زنگ بزن بیدارم 
دیوونه شده بودم گوشی زنگ میخورد و کسی بر نمیداشت 
با موبایل موبایلشو گرفتم با تلفن خونه خونه اش رو هر دو زنگ میخورد و کسی بر نمیداشت 
یک بار دو بار سه بار چهار بار نمیدونم 
گریه میکردم و به صدای بوق گوش میدادم نفسم حبس شده بود 
از کنترل من خارج بود تا صدایش نمیشنیدم آروم نمیشدم 
موبایلشو برداشت 
صداش صداش 
گفتم چرا گوشیتو جواب ندادی گفت تو دیوانه ای و چند بار تکرار کرد من همه حواسم رو متمکز کرده بودم که نفهمد گریه میکنم 
فقط گفتم زنگ میزنم خونه جواب بده و قطع کردم 
زنگ زدم خونه همچنان گریه میکردم 
مثل کسی که عزیزی را از دست بدهد 
یه حس غریب که هیچ توضیحی براش وجود نداره 
جنون 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر