شنبه، آذر ۲۵، ۱۳۹۱

سه روز شمال بودن من تنهای تنها

میگه ما نبودیم حسابی خوش گذروندی دیگه 
آره خیلی خوش گذروندم هر سه شب تنها بودم و هیچ کی دوستم نداشت 
از تنهایی داشتم روانی میشدم 

میگه خاله اتم که شوهر کرد 
گفتم آره من تشویقش کردم خق داره زندگی کنه شماها همه نشستین سر زندگی حودتون اون تنها اون سر دنیا زندگی کنه 
خیلی هم کار خوبی کرده دلش خواسته به کسی مربوط نیست 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر