یکشنبه، دی ۱۰، ۱۳۹۱

سال 83

دارم وبلاگ یکی از دوست هام رو میخونم از سال 83 آرشیو داره تا قبل از این همیشه از آخر میرفتم به اول و همه چی برام نرمال بود چون این دوست رئو یک سال که میشناسم 
ولی امروز از آخر اومدم به اول یعنی از 83 نوشته هاش حرفاش برام غریب بود 
یک لحظه یادم اومد سال 83 من ترم سه دانشگاه بودم دغدغه هام با امروز فرق داشت یه میم دیگه بودم یه دنیای دیگه داشتم یه آدم های دیگه ای توی زندگیم بودن آینده ام رو طور دیگه ای تصور میکردم 
شاید اگه منم اون روزها نوشته بودم نوشته هام برای خودم هم غریب بود 
من بزرگ شدم دانشگاه با همه مسائلش برام تموم شد دوستام رفتن دنیام تغییر کرد خودم روحم جسمم علاقه ام تغییر کرد 
من اون روزها رو پشت سر گذاشتم و دیگه نمیخوام برگردم 
دیشب بین حرفامون ازم در مورد گذشته سوال کرد و من مکث کردم فکر کرد نمیخوام جواب بدم ولی در واقع من چیزی برای جواب دادن نداشتم من گذشته رو (نه تمام گذشته رو بلکه یه قسمت خاص از گذشته رو) از یاد بردم فراموش کردم خود خواسته فراموش کردم 
چون درد و رنجم میداد چون با همه خوشی هایی که داشت نمیخواستم دیگه باشه درد و رنجش بیشتر از خوشیش بود 
مث یه فیلم که وسطش رو قطع کنی و ببری و بریزی دور 
میم سال 83 دیگه وجود نداره میمی که الان هست از 87 به بعده 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر