دوشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۹۰

همین امشب

خسته ام بی حوصله از وقتی بیدار شدم
دلم نمیخواد با کسی حرف بزنم کسی کاری باهام داشته باشه فقط توی حال خودم باشم
حتی حوصله خوندن هم ندارم فقط متن های حد اکثر 5 خطی رو میخونم
دیشب داشتم فکر میکردم اصلا اون دوستم داره ؟ دلش برام تنگ میشه ؟ اصلا من اشتباه نمیکنم شاید اینها همش توهم باشه و حتی یک ثانیه هم به من فکر نکنه براش یه آدم معمولی باشم مثل هزار نفره دیگه ای که هر روز میبینه
نمی خوام بازم برای خودم یه دنیای خیایلی بسازم و توش زندگی کنم و یه روز واقعیت تلخ مثل پتک بخوره تو سرم و ویران بشم
یه بار اینکارو کردم و هنوزم دارم تاوانشو به خودم پس میدم
دیگه حوصله اشو ندارم
صبر خیلی سخته خیلی سخت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر