پنجشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۹۰

دو نقطه یک خط = مثلث عشقی سابق

دست به هرچی میزنم از دستم می افته بهم میریزه 

دو نفر که میدونم بهم علاقه دارن دوستم دارن به نوعی منو میخوان 
 بطور اتفاقی در یک روز یک زمان و یک مکان زیر یک سقف جمعا 
تمام مدت دارن باهم گپ میزنن در باره زمین و آسمون و هر چی بگی دوستانه و صمیمی صحبت میکنن بحث میکنن عکس و فیلم و آهنگ و ... مبادله میکنن
اینکه هر کدوم میدونه دیگری هم همون احساس رو نسبت به من داره یا نه نمیدونم
اینکه چطور این پسر ها توی چنین شرایطی اینطور خونسرد عمل کنن نمیتونم هضم کنم من که از اولش این دوتا رو باهم دیدم شکه شدم  ا 
اما
 امروز طوری رفتار میکنن انگار من یه نفر دیگه ام انگار همون آدم دیروزی نیستم که بهم علاقه دارن که توی لحظه لحظه حضورم این علاقه معلومه 
الان یکیشون صدام کرد 
با رسمی ترین و بی احساس ترین  حالت ممکن 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر