دوشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۹

به حرفش عمل کرد همون شنبه شد

آخی بچه ام خیلی مهربونه
همون دیروز تا از خواب بیدار شدم یعنی خواب که نبودم تا خواستم بخوابم ساعت 7 صبح براش اس زدم که میشه یه امروز رو بخاطر من بی خیال کار بشه
بعد یه اتفاقی افتاد دوباره نوشتم نمیام و به کارش برسه و خوابیدم
عصر که بیدار شدم قرار گذاشتیم و رفتم دیدمش
روز خوبی بود فال گرفته بودم نوشته بود یه دعوا میشه منم همه حواسم رو جمع کردم و گیر ندادم و دعوایی نشد
روز فوق العاده ای بود همون که میخواستم
کلی باهم حرف زدیم بهش گفتم اگر چیزی در من هست که خوشش نمیاد بگه گفت هیچی نیست که خوشش نیاد
برای اولین بار اون حرفایی که توی دلم بود بهش گفتم
گفتم که خیلی چیزهارو برای اولین بار با اون تجربه کردم
وقتی اینطوری جدی از دلم حرف میزنم میزنه تو خط شوخی اما بعدا از لابه الای حرفاش معلومه شیش دنگ داشته به حرفام گوش میداده و یادش مونده
موقعی که داشت میرسوندم خونه سرم روی شونه اش بود هی میگفت زشته
گفتم چند وقت دیگه که نباشم اون وقت میبینی چی زشته
بهش نگفتم چند وقت دیگه که نباشی واسه همه اینها دلم تنگ میشه بزار تا هستی کاری که دلم میخواد بکنم
گفت وابسته نشو گفتم نمیشم
گفت پس همین الان همه چی تموم داشت شوخی میکرد گفتم باشه بزار بریم شام بخوریم بعد تموم
و هیچی تموم نشد
بهش گفتم که طرز فکرم رو عوض کردم و دیگه به دوستی بلند مدت فکر نمیکنم فقط به الان که هست فکر میکنم تا وقتی که هست

خیلی بیشتر از اونی که فکرشو میکردم هوامو داره دعوام کرد که چرا دکتر نرفتم چند بار تاکید کرد که زنگ بزنم و وقت بگیم باهام میاد
درباره کار حرف زدیم و سعی کرد دل داریم بده

دوستش دارم و اونم دوستم داره هرچند حاضره بمیره اما به زبون نیاره 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر