یکشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۹

تا اخر شهریور بهش فرصت دادم

با هم رفتیم بیرون
البته اینبار به گفته خودش اون گفت بریم چون هی بهش غر زدم که اون هیچ وقت پیشنهاد نمیده
روز خوبی بود خوش گذشت یکم خرید کردیم هرچی باشه اول مهر نزدیکه مثل بچه مدرسه ایی ها
توی دلم بارها قربون قد و بالاش رفتم و به خودم گفتم این همون کسیه که من میخوامش همونی که بی نهایت دوستش دارم با همه اخلاق هاش من اینی که هست رو دوست دارم خود خودشو دوست دارم 
داشتیم میومدیم خونه که شروع شد
اون شروع کرد و اون جمله رو بکار برد
گفت براش مهم نیست
منم نسبت به این جمله حساس قاطی کردم و لج کردم و هرچی دلم خواست گفتم همه ناراحتی هامو همه دق و دلمی رو یه جا گفتم
ناراحت شد
گفتم بی احساسی گفت نیستم تو دارم تو دیگه این همه مدت باید اینو بدونی
گفتم یه دوست تمام وقت میخوام زد توخط شوخی و منم جدی گفتم اینبار میگردم یه تمام وقتشو پیدا میکنم
بهش بر خورد روی این مسئله حساسه ولی منم وقتی قاطی میکنم دیگه هرچی دلم بخواد میگم هرچند قلبن بهشون اعتقادی هم ندارم و انجامش نمیدم اما میگم

خلاصه
گفت که از حرفایی که دفعه پیش به شوخی زدم و گفتم یاد بگیر بدش میاد و همین باعث شده سکوت کنه و کم حرف بشه
قراره امروز خبرم کنه ببینمش چشمم آب نمیخوره همون دوشنبه میشه
اما تصمیم جدی گرفتم تا خودش نگه نرم طرفش میخوام توی غارش تنها باشه تا خودش بخواد بیاد بیرون
دلم براش تنگ میشه خیلی اما تحمل باید کنم
یه حرفی هم زدم  هرچند عادتم رو میدونه که وقتی عصبانیم یه چیزی میگم بعدش اصلا در بارش حرف هم نمیزنم و دنبالش رو نمیگیرم اما نباید میگفتم
گفتم تا آخر شهریور فرصت داره که عوض بشه
گفت بین این همه دختری که دیده هیچکس مثل من دهنشو سرویس نکرده واون یه عمری پدر همه رو در آورده من پدر اونو در آوردم
گفتم خوبه دیگه تا عمر داری مستانه  یادت نمیره و اینطوری با بقیه یه فرقی دارم 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر