جمعه، تیر ۲۵، ۱۳۸۹

تو بچه ای نخواهی داشت چه برسه به نوه

توی مطب پزشک منتظر نوبت بودم
اتاق کناری اتاق واکسیناسیون بود و هر چند دقیقه یکبار یه زن جوون با یه بچه میومد بیشتر اما دوتایی بودن
کنارم یه خانم دیگه نشسته بود روبروم زن مسن تر آروم بچه کچل لباس زرد رو از جاش بلند کرد و بغلش کرد صورتشو چسبود به خودش و توی گوشش چیزی نجوا کرد مثل لالایی که آروم بمونه 
زن کنار من : نوه شیرینه یا عزیز ؟
زن بچه به بغل :(نگاهش کرد و لبخند زد حرفشو نفهمیده بود )
زن کنار من : میگم نوه شیرینه یا عزیز ؟
زن بچه به بغل :هر دو هم شیرینه هم عزیز
زن کنار من : واسه من اما نوه فقط شیرینه عزیز نیست

دارم املت درست میکنم هوس کردم
این خاطره میاد توی ذهنم به خودم میگم دیوونه تو حتی بچه هم نخواهی داشت چه برسه به نوه
هیچ وقت هم نمیفهمی نوه عزیزه یا شیرین
تو بچه ای نخواهی داشت چه برسه به نوه
تو بچه ای نخواهی داشت
تو بچه ای نخواهی داشت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر