جمعه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۸

دلزده شدم مردان

در طول یک روز هزار مرد از جلوم رد میشن نگاهم به نگاهشون می افته باهاشون هم قدم میشم
اما هیچ کدوم به دلم نمینشینن هر کدوم ایرادی دارن
گاهی چشم های زیبایی دارن اما دست های زشتی
گاهی دست های زیبا و فرم بدنی ناخوشایند
گاهی در حالت نشسته به دل میشینن اما وقتی بلند میشن راه رفتن جالبی ندارن

یه چیزی کشف کردم اونهایی که صورت مورد قبولی دارن و به نوعی خوش قیافه هستن اکثرا قد کوتاهی دارن و بر عکس اونهایی که قد بلندی دارن صورت دلپسندی ندارن

تک و توک هم اونهاییی که هر دو رو دارن مال دیگری هستن
ظاهر بین نیستم اما برام مهمه که دلزده نشم
تنها کافیه یکبار موردی توی ذوقم بخوره از جزءای خوشم نیاد اون ادم برام تقریبا تموم میشه و غیر قابل تحمل مدام اون قسمتی که دلزدم کرده میاد جلوی چشمم و حال بدی پیدا میکنم میخوام فرار کنم
چه بلای داره سرم میاد میترسم دیگه هیچ کس رو نتونم قبول کنم بد قلق و سخت گیر شدم نکته بینیم بیش از حد شده سخت پسند شدم ایراد گیر شدم کم حوصله شدم .......

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر