چهارشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۸

کجای دنیا ایستاده ام

1-رفتیم مشهد تا چشممون به ضریح افتاد ناخودآگاه گفتیم بیکاریم یه کار برامون جور کن که هنوز بیرون نیومده زنگ زدن بیا برات کار پیدا شده جل الخالق میبینی چه سریع شده
2-از 8.5 صبح تا 4.5 بعد از ظهر عرق میریزم و یه لقمه نون در میارم میرسم خونه جنازه ام
3-روزهای دور از خونه رو میگذرونم
4-چرا محض خاطر پوتین جدیدو خوشگلم که کلی پول براش دادم یک قطره برف هم امسال نمی باره ؟
5-آقا این چه هوایی شده صبح از سرما داری یه میزنی ساعت 12 انگار وسط چله تابستونی
6-هنوز هیچی نشده ما یک روز کاری رو به خودمون مرخصی استحقاقی دادیم نرفتیم سر کار
7- روزهای خوشی رو داریم با خاله جان میگذرونیم
8-به هنگام عذاداری در شب های محرم چسشممان یک عدد شازده پسر را گرفت که لباسی طوسی به تن داشت از آن پس هیچ موجودی به چشممان نمی آید و تمام مدت شازده طوسی جلوی رویمان قدم زنان زنجیر میزند
9-دلمان پیشش جا ماند بی هیچ حرفی
10-آخی چقدر دلم برا اینطور نوشتن تنگ شده بود
***
بعد از مدت ها در خانواده ما یک نوزاد دختر به دنیا آمد شیرین و خواستنی
این چه فامیلیه همش پسر زا
****
آقا مدتی خونه نبودم برگشتم برام خواستگار پیدا شده اونم کی
حالا که من فقط دنبال یه همراه و دوست پایه میگردم همه به عنوان همسر منو میخوان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر