جمعه، دی ۱۱، ۱۳۸۸

برای چی بزرگ شدی

یادم میره که بزرگ شدی یادم میره که تو الان میتونی پدر یه بچه باشی مرد یه خانواده باشی همیشه یادم میره
تو برای من همون پسر کوچولو هستی که از سر و کول هم بالا میرفتیم و دنیا رو روی سرمون میذاشتیم
وقتی که توی پذیرایی خوابیدی خیلی باید مقاومت کنم و خانم باشم که نرم یک پارچ آب بیارم و جفت پا بپرم رو کمرت بشینم و پارچ رو خالی کنم توی گردنت یا وقتی داری با توجه یه برنامه میبینی بی هوا با بالش نزنم توی سرت
چقدر سخته که وقتی حواست نیست بی هوا موهای روی پاتو نکشم و اذیت نکنم

این که خوبه اگر روزی تو ازدواج کردی جلوی زنت چقدر بیشتر برام سخته که پنهان کنم با تمام وجودم دوستت دارم و برام یه جای ویژه داری که زنت لج نکنه و حسود بازی در نیاره و زندگی رو به کام تو زهر مار نکنه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر