پنجشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۹۲

و این منم زنی سی ساله در آستانه رنگ خردلی

و این منم 
زنی سی ساله 
در آستانه رنگ خردلی 

از صبح یعنی در واقع از دیشب بی حوصله ام 
با همکارم قرار گذاشته بودیم شلوار سفید بپ.وشیم چون میخواست بره تولد و روش نمیشد تو شرکت رنگی بپوشه 
و دقیقا امروز بدترین روز واسه سفید پوشیدن و درواقع خردلی پوشیدن بود بهر حال پوشیدم که نگه زدی زیرش نشون به اون نشون که صبح کله سحر اس اک اس زده امروز سفید پوشیدی دیگه ؟
در بدو امر موقع خروج از خونه پام گرفت به لبه دوچرخه خواهرم (آیینه دق) و سیاه شد یکم 
نزدیک شرکت چون همکارم اس ام اس زد و حواسم رو پرت کرد خیابون مورد نظر رو رد کردم و مجبور شدم دوباره برگردم 
کفشم پامو بد زد و زهم کرد و هنوزم درد میکنه 
دیر رسیدم شرکت 
حوصله حرف زدن نداشتم 
شالم کلافه ام کرده بود 

با این تفاسیر ظهر اومدم خونه توی مترو نشسته بودم یه دختره چادری ازین ها که فقط گردی صورت و دو کف دستش معلومه نشست کنارم و گفت یه سوال بپرسم با صر گفتم بپرس گفت 
-این شال و کیفتون رو با هم ست خریدین ؟
+ نه جدا جدا خریدم 
- میشه بدونم از کجا 
+ (آدرس دقیق دادم هر جند تو دلم میگفتم تو که بخرش نیستی میخوای شب تو خونه واسه شوهرت بپوشیش مثلا؟)
-ببخشید هی سوال میکنم (دید حوصله ندارم ها)
-این رنگی که پوشیدن خیلی قشنگه ولی سنتون رو برده بالا 
+فکر میکنید چند سالم است؟
-نمیدونم نمیشه حدس زد (خو نمیشه حدس زد از کجا فهمیدی داره زیاد نشون میده نکبت؟)
+حالا یه حدسی بزنید 
- سی ، سیو یکی دو 
+سی سالمه (دروغ گفتم بیست و نه سالمه)
خوب همین قدرم نشون میده 
-آخه موهاتونم روشن کردین با این شال و اینها ....


+(تو دلم داشتم فکر میکردم این دختره ازین عامران تذکر لسانی باید باشه روز اولشه داره رو من تمرین میکنه )
یه لبخند ملیح زدم و نشون دادم حوصله اشو ندارم 
-از حرفام ناراحت که نشدین 
+نه اصلا به این حرفا عادت دارم 
موقع پیاده شدن 
- خیلی از آشناییتون خوشحال شدم (دستشو دراز کرد و دست داد )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر