پنجشنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۹۰

من و تو بودیم و خدا

دو شب بود که درست نخوابیدم
با اتفاقات دیروز و پریروز دوباره معلق شدم
زندگیمو گم کردم هدفمو گم کردم
تا قبلش میدونستم چی میخوام
الان دیگه نه
نمیدونم کجای دلم بزارمش توی تک تک رفتارهاش دوست داشتنش مشهوده
همین نخوابیدن من هزار بار گفت بگیر بخواب هر کاری میتونست انجام داد تا من هرچند کوتاه یه چند دقیقه ای بخوابم
با همه خستگیش همه چی مطابق میل من بود بخاطر من بود
از اینها نمیتونم بگذرم
هر کاری میتونست کرد تا من احساس خوبی داشته باشم
گریه ام که گرفت انگار دنیا رو سرش خراب شد
دست هایی که دورم حلقه شد وقتی گفتم سردمه گرمای تنش که سعی میکرد منو گرم نگه داره
*دیشب همش دنبالش میگشتم خواب بودم توی خوابم هر لحظه منتظر بودم برسه و با هم باشیم دوباره تکرار بشه قشنگ ترین تجربه دنیام بود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر