چهارشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۹۰

آن سیه چرده که من پرش دادم

از اول صبح از دنده چپ بیدار شدم
کف پای چپم تاول زده داره میکشدم
دیروز میگه شبیه پرستار ها شدین (لباسم سفید بود)
از صبح لپ تاپ نداشتم حوصله ام سر رفت کتابم نداشتم تموم شده بود یادم رفته بود بیارم
یعنی امروز همش بطالت بود
با یه ذوقی زنگ زد من اما بی حوصله فقط گفتم خب ، باشه، مرسی (الان ناراحتم میتونستم حداقل بپرسم چرا میخواد بره دکتر داشت برام توضیح میداد توقع داشت بپرسم من لال شده هیچ ری اکشنی نشون ندادم )
حالا ناراحتم چون پرش دادم این بچه حساسه تازه داره کم کمک نرم میشه
حافظم رسما گفت برو گمشو
آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست 
گر چه شیرین دهنان پادشهانند ولی او سلیمان زمان است که خاتم با اوست 
روی خوب است و کمال هنر و دامن پاک لاجرم همت پاکان دو عالم با اوست 
خال مشکین که بدان عارض گندمگون است سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست 
دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست 
با که این نکته توان گفت که آن سنگین دل کشت ما را و دم عیسی مریم با اوست 
حافظ از معتقدان است گرامی دارش زان که بخشایش بس روح مکرم با اوست 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر