یکشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۹۰

گوشش رو گاز گرفتم

اعصابش داغون بود صاحب کارش اخراجش کرده و پولشو نداده اونطور که من انتظار داشتم نبود اما خوب بود و آرومم کرد دلم براش سوخت  گفت الان که پيش منه حالش خوبه و آرومه اما توي راه ميومده گريه اش گرفته و حال بدي داشته
بهش گفتم سرد شده گفت آره چون خسته است هم جسمش هم روحش گفت از عيد به بعد بدتر هم شده
گفتم چرا منو نميخواي گفت آخرش چي بشه
گفتم هيچ کس منو نميخواد گفت منم هيچ کس نميخواد گفتم تو خودت نميخواي خواسته بشي
گريه کردم برام جک گفت و خنديدم گفت چه عجب خنده اتو ديدم

دوباره ازم پرسيد اول تابستون کجا ميخوام برم براش خيلي مهم بوده
گفت وقتيناخواسته  يه کاري ميکنه من ناراحت ميشم خودش عذاب وجدان ميگيره و ناراحت و شرمنده ميشه


*ديروز عصر زنگ زدم گفت دانشگاس بارون داشت ميومد آمار گرفتم نزديک خونه بود باز زنگ زدم که چرا دروغ گفتي گفت آخه خسته بوده و بارون ميومده اگه ميگفت نزديک خونه است مي گفتم بريم بيرون اگه ميگفته نه من ناراحت ميشدم

گفتم لهش ميکنم دروغ بگه

** گوششو گاز گرفتم از درد به خودش پيچيد و سرخ شد تنها کاري که کرد از جاش بلند شد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر