چهارشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۹

اشکاتو پاک کن تا برسم

همه چيز داشت خوب پيش ميرفت که گريه ام گرفت يه گريه بي موقع و بي دليل تعجب کرد دليلي واسه گريه نميديد حرفي نزده بود ناراحتم کنه اما من عين ابر بهار اشک ميريختم دلم براش تنگ شده بود دوستش داشتم ميخواستمش ميترسيدم از دستش بدم
يک لحظه ترسيدم از دستش بدم نباشه
دعوام کرد که حق ندارم گريه کنم

به زمين و زمان لعنت فرستادم ميخواستمش و نبود
گوشيش زنگ ميخورد و جواب نميداد اس زدم جواب نداد زار زدم با همه وجودم داشتم گريه ميکردم ضجه ميزدم گوشي رو برداشت و من نفهميدم و همچنان داشتم گريه ميکردم ضجه ميزدم
به خودم اومدم ديدم داره فرياد ميزنه چت شده واسه چي گريه ميکني گفتم ...
قرار شد بياد دنبالم بريم بيرون به شرط اينکه ديگه گريه نکنم گفتم دير ميرسه قول داد زود بياد

چند دقيقه بعد
(جون ميم گريه نکنيا .اشکاتو پاک کن تا برسم )
*هر وقت يادم رفت دوستم داره شک کردم دوستم داره اينو بايد بخونم و ايمان بياورم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر