یکشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۹

نامرد بي معرفت پست

رفتم دنبال کارهام ووقتي تموم شد بهش زنگ زدم که کجايي و دارم ميام ببينمت
گفت هفت تيره و ميره تجريش گفتم ميخوام ببينمت گفت کار داره و نميتونه زياد بمونه  منم سريع خودم رو رسوندم تجريش که ببينمش
سر کار بود مثل هميشه زنگ زدم به گوشيش که بيا من رسيدم ديدم خاموشه
يخ زدم مسخ شدم
نميتونستم سر پام وايستم تمام بدنم ميلرزيد انتظار اينو نداشتم تمام دنيا دور سرم چرخيد
قدرت هيچ کار و تصميمي نداشتم
حالا اين وسط من پشت ويترين يه مغازه کفش فروشي مسخ شدم و نميتونم تکون بخورم يک عدد آقاي خوش تيپ هم پيداش شده که سلام و عليک و ميخوايين کفش بخرين و در خدمت باشم ... نميدونم چي گفت من نميشنيدم عين برق گرفته ها فقط زل زده بودم به ويترين همه نيرومو جمع کردم و گفتم تنهام بزار و اومدم روي يه نيمکت نشستم
بازم زنگ زدم با اينکه ميدونستم بيهودس اما تنها کاري بود که ميتونستم انجام بدم آقاي خوشتيپ همچنان دورو برم ميپلکيد
خدا اين بنده هات شعور ندارن نميبينن حالم بده رنگم مثل گچ سفيد شده ميلرزم باز يه آقاي ديگه اومده نشسته کنارم ميگه تصادف کردين کمک ميخوايين
چشمم خورد به شماره محل کارش زنگ زدم و صداش کردم طول کشيد تا اومد پاي تلفن و توي اين زمان مردم و زنده شدم
اومد فقط نگاش کردم فقط نگاش کردم توضيح داد که گوشيش خاموش شده و فکر کرده من عصر ميام و ...
گفتم پست
گفتم برگرد سر کارت تموم شد کاريت ندارم گفت پس چرا صدام زدي گفتم فقط براي همين که بهت بگم پستي
قسم و آيه که اينطور نيست و نفهميده گوشيش خاموشه و من دارم بد فکر ميکنم و بيا بريم يه جا بشين صحبت کنم و ...
دستمو کشيد سرش داد زدم فقط توي چشماش نگاه ميکردم گفتم همينو ميخواستي گفتم تموم شد
*کجا داري ميري ؟
#خونه
*خونه از اين طرفه
#دارم ميرم خونه خودم
*اينجاچرا وايستادي بريم بشينيم بهت ميگم
#دوست دارم همين جا واستم
بعد هم اون رفت يه طرفي و منم مستقيم رفتم سمت تاکسي ها گيج بودم نزديک بود بخورم به ماشين ها به گوشيم زنگ زد 3 بار جواب ندادم هنوزسوار نشده بودم زنگ زدم که چيکار داري .گفت بچه بازي در نيار کجا سرتو انداختي رفتي
گفتم همين الان بيا دم تاکسي ها گفت نمياد گفتم نمياي باشه تموم شد خداحافظ
و سوار تاکسي شدم
دوباره زنگ زد که اگه نميخواستم ببينمت ازت نميترسيدم بهت ميگفتم  گفتم اگه برات مهم بودم ميومدي دنبالم نگفت مهم نيست هيچي نگفت باز توضيح داد گفتم تقصير تو بوده تو بايد ميومدي دنبالم نه من ......
قطع کردم

*خوب نيستم حالم  خيلي بده نميدونم چيکار ميکنه اصلا براش مهم هست يا نه تماس ميگيره يا نه
اين ها که گفت واقعي بود يا همش براي فراري دادن من بوده
**تحمل ندارم خسته ام مريضم اگه ميخواي کاري کني زود باش الان ميخوامت بيا دنبالم  تمام مدت اشک ريختم تو که ميدوني
***ساعت 2.57 شب امشب هم تموم شد و هيچ خبري ازش نشد
هر وقت دعوامون ميشد چند ساعت بعدش اس ميزدم و صداش ميکردم ميگفت بله و تموم ميشد دعوامون اما امشب نه اينبار نميخوام برم سراغش ببينم اون مياد هرچند با شناختي که دارم نمياد
دلم براش تنگ شده نمي خواستم اينجور بشه چرا نمياد دنبالم ؟ 

۱ نظر: