شنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۹

بي جهت اعتماد ميکنيم

بعضي وقت ها يک دفعه يه چيزي به ذهنت ميرسه که تاحالا بهش فکر نکردي و فاجعه آغاز ميشه
اين اومد به ذهنم
بهم اعتماد نداره
و بعدش دلايلي که براي اين تصور دارم به شرح زير
بهم اعتماد نداره چون اون دفعه سر اون مسئله اونطوري رفتار کرد
بهم اعتماد نداره چون تا من يه شوخي ميکنم جدي ميگيره
بهم اعتماد نداره چون بارها گوشي موبايلم رو دونه به دونه شماره هامو و اس هامو چک کرد
بهم اعتماد نداره چون گوشي خودش قفل داره و من حتي يکبارم اس هاشو يا شماره هاشو نديدم
بهم اعتماد نداره چون به روش هاي مختلف از دادن اطلاعات راجع به خانوادش طفره ميره
بهم اعتماد نداره چون قراره وابسته نشه و من فقط تا 2 ماه ديگه توي زندگيش هستم
بهم اعتماد نداره چون من اولي نيستم آخري هم نيستم مثل من توي زندگيش زياد اومدن و رفتن
بهم اعتماد نداره چون حق داره مواظب خودش باشه من فقط يه دوست معمولي هستم فقط رفاقت ميکنيم

سه روز شده از روزي که ازش پرسيدم اگه وابسته بشه چيکار ميکنه و توي اين مدت هيچ خبري ازش نشده منم هيچ تماسي باهاش نداشتم از اون لحظه که احساس کردم بهم اعتماد نداره دلم نميخواد ارتباطي برقرار کنم من همه جوره بهش اعتماد کردم و باهاش صادق بودم اما اون فکر ميکنم نبوده و نيست يکسري دلايل رو نوشتم و يکسري رو ننوشتم اما وجود داره
اين روزها دارم به از اول تا امروز آشناييم باهاش فکر ميکنم
نميتونم درست تحليلش کنم و اين آزارم ميده

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر