جمعه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۹

خدایی تو وجود تو احساسی بود اصلا

مهربون شدی
اولش خوشحال بودم خوشحال که فهمیدی و دست از اون بازی مسخره برداشتی
اما کم کم دارم میترسم میترسم میخوای ترکم کنی و این ها همش بخاطر اینکه با یه خاطره خوب ترکم کنی(ترحم میکنی)
نمی دونم توی ذهنت چی میگذره
شایدم بخاطر حرف های اون روز باشه که تصمیم گرفتم ترکت کنم و با گریه همه چیزو بهت گفتم و گفتم تو که میگی هیچ علاقه ای وجود نداره  واسه چی بمونم
گفتی علاقه ای که هست
واقعا هست (نپرسیدم )
نشونم دادی هست داری نشون میدی هست
میترسم بد بین شدم دست خودم نیست اون هم وقتی به آخر های خط رسیده بودیم وقتی یکی دیگه توی زندگیش بود و من نمیدونستم باهام مهربون تر شده بود بیشتر از قبل به دلم راه میومد
دوباره تکرار میشه ؟
شایدم چون بهت گفتم مریضم مهربون شدی
میخوای هوامو داشته باشی تا بتونم از پس این بر بیام مثل یه دوست واقعی کنارم  باشی  
این روزها زود زود حالم رو میپرسی هر چی میگم میگی میخوای باهات بیام
داری برام وقت میزاری
نمیدونم
بی خیال بزار از اینی که هست لذت ببرم بزار حتی اگرم اخرشه با یه خاطره خوب تموم بشه
بزار اگه تموم میشه بعدا به خودم بگم آره آخراش دوستم داشتی
بزار از این آرامش هرچند شاید موقتی باشه لذت ببرم 


* دارم خودمو با این آهنگ خفه میکنم
آهنگ جدید آرمین مبارک باشه
این تیکه اش رو بیش از بقیه دوست دارم
((یه روزی فقط دست های تو بود تو دستم
ولی حالا حسابی وا نمیکنم روت اصلا
همه رو می پیچیدم و پاشدی رو دستم
خدایی تو وجود تو احساسی بود  اصلا)) 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر