پنجشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۹

روزمرگی در تعطیلات

دوشنبه زود اومدم خونه و توی راه کارهایی که میخواستم انجام بدم (کارهای عقب افتاده )نوشتم تا شنبه تعطیلم
اول از همه موهامو رنگ کردم چه کار سختیه آدم خودش تنهایی بخواد موهای به این بلندی رو رنگ کنه از کت و کول افتادم
همون طور که رنگ به سرم بود افتادم به جون حمام و دیوارهارو شستم کف رو سابیدم
رنگ رو شستم و میخواستم برم سراغ قسمت بعدی که شستن لباس ها بود
مهمون اومد
نشون به اون نشون که بعد از سه روز هنوزم لباس ها نشسته و کمی خیس توی لگنه
از کار های نصفه بدم میاد
خدا بخواد فردا تصمیم قطعی گرفتم از شرش خلاص بشم

چاق شدم و چند وقتیه غذامو کم کردم 8 قاشق بیشتر برنج نمیخورم لب به چیپس نمیزنم بستنی یه دونه  میخورم
امشب هم ساعت 10 شام خوردم و گشنم شده تا همین الان مقاومت کردم چیزی نخورم الان دیگه خسته شدم
یه لیوان آب پرتقال و یه کیک دورنگ خوردم عذاب وجدان گرفتم
فردا جایی دعوتم
از اون لیسته هنوز کلی کار انجام نداده مونده
خوابم نمیاد حیف نمیشه نصف شبی جارو برقی زد یا ماشین لباسشویی روشن کرد
یه فیلم دیدم Remember me  خوب بود یکم اشکمو در آورد دل نازک شدم و به این نتیجه رسیدم که هیچکی منو دوست نداره
تا صبح میخوام یه کتاب بخونم نمیدونم کدوم رو انتخاب کنم 
مارک و پلو ؟
ماجرا از این قرار بود که ؟
ضد خاطرات ؟
البته الان ییه هو خوابم گرفت نمیدونم چرا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر