یکشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۹۲

ندارد

حالم خوش نیست هم جسمی هم روحی 
فکر میکردم تابستون که بشه همه چی درست میشه 
حالم خوب میشه زندگی میکنم خوشجال خواهم بود دوست داشته خواهم شد 
نشد نشد که نشد 
پانزده روز از تابستون هم گذشت همون جایی ایستادم که بودم 
شاید حتا بشه گفت عقب گرد کردم 
اون قلبه که یه عالمه شمشیر ازش رد شده بود 
اون دختره که دست و پاش بسته بود چشماش بسته بود 
همون فال تاروت 
حوصله هیچی رو ندارم 
بزرگ ترین شوق زندگیم هم الان برام بی اهمیت شده 
حتا کلاس سه شنبه ها هم حالم رو خوب نمیکنه از پارسیفال و داستانش بدم میاد 
از همه اونهایی که فکر میکردم هستن ولی نیستن 
بود و نبود من برای کی مهمه کی اهمیت میده 
بجز مامانم و خواهرم که غصه میخورن دیگه واسه هیچ کی مهم نیست باشم یا نباشم 
فردا هم فقط میخوام بخوابم تا ابد میخوام بخوابم 
حالم از خودم بهم میخوره که امروز بخاطر یه فونت مسخره که گرد باشه یا گوشه دار اجازه دادم سرزنشم کنن 
از خودم بدم میاد

روز جهانی بوسه مسخره است 
اینم تیر خلاص واسه من 
یادم نمیاد آخرین بار کِی بوسیده شدم 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر