سه‌شنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۹۰

پیشنهاد بی شرمانه که منو به فکر من انداخت

امروز عصر احساس کردم آزاد شدم رها شدم توی چند ثانیه کوتاه متحول شد و
چند ساعتیه دارم بهش فکر میکنم از شوق رهایی خوابم نمیبره همه چی دود شد
رفت هوا با یه نیروی جدید روزمو شروع میکنم من باید با تمام وجودم بخوام
تا اتفاق بیافته تا جایی که بتونم می خوام با عقلم سبک سنگین کنم و کمتر
بزارم دلم انتخاب کنه امسال باید به زندگیم یه سر و سامونی بدم و از
بلاتکلیفی خودمو خلاص کنم باید هدف درست رو پیدا کنم
*آقایی که امروز عصر سر ولیعصر غافل گیرمون کردی و یکم ترسوندیم هنوز
شمارت رو سیو دارم دمت گرم باعث شدی به خودم بیام

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر