پنجشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۹

سال گذشته در چنين روزهايي ....

همکارم ميگه پارسال اين موقع کلي شور و شوق داشته و يه عالمه حوصله داشته الان نه
دارم فکر ميکنم من پارسال اين موقع چي کار ميکردم چه حالي داشتم
چيزي يادم نميومد جز اينکه پارسال قرار بود جابه جا بشيم بريم يه جاي ديگه قرار بود کارم عوض بشه با مهندس تازه آشنا شده بودم از بد قولي ها و سر ساعت نيومدنش حرص ميخوردم سر خريد گوشي موبايلم باهاش لج کردم تنها رفتم خريدم و به روم آورد مه ناراحت شده از دستم

بزار برم وبلاگم رو بخونم ببينم چه خبر بوده
امروز مريضم سرما خوردم و دستگاه گوارشم بهم ريخته از معده درد به خودم ميپيچم و زمين رو گاز ميگيرم
رابطه ام با مهندس به تعادل رسيده امروز و فردا ميبينمش پليورش رو که تموم شده بهش ميدم
ميخواستم فردا باهاش برم کوه اما بد جوري مريض شدم نميشه ميميرم
ميخوام برم خونمون مامانم مواظبم باشه برام سوپ درست کنه لوسم کنن
*رفتم ديدم دقيقا پارسال اين موقع حالم بد بوده مريض بودم همين درد رو داشتم عجيبا غريبا  که دقيق مريض ميشم همون دوغ درماني بوده

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر