پنجشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۹

هذيان شبانه 2

هر چقدر بري طرفش بيشتر ازت دور ميشه خودشو توي کارش غرق کرده واسه فرار از تو ولش کن شايد برگرده شايد هم نه کاري از دست تو ساخته نيست
بايد تنهايي زندگي کني
گريه نکن جز اينکه چشمات پف کنه و قرمز بشه چيزي عوض نميشه
فردا ميرم کاموا ميخرم بايد بافتنش رو شروع کنم واسه تولدش حاضر بشه بايد اينکارو انجام بدم شايد تا اون روز يخ ها يکم آب شده باشه
لعنتي دلم برات تنگ شده چرا نميفهمي
بهت نياز دارم چرا چرا ازم فرار ميکني ؟

واسه کي ؟واسه چي؟ فايده اش چيه ؟
آينده اي واسه من وجود نداره هيچ آينده اي
آينده ام هم ميخواد يه گهي باشه مثل اين 6 سال گذشته
ميخوام گم شم ميخوام نباشم ميخوام بميرم
چند بار چند دفعه تا کي؟بسمه بسمه ديگه چيزي ازم باقي نمونده
دراز ميکشم شايد گريه ام بند بياد و خوابم ببره

براش حتي مهم نيست که بخواد جوابمو بده
اون براي من همه چيز بود همه چيز هست

آره تموم شده همه چي تموم شده اگرقبول کني که تموم شده اگه بپذيري و باور کني که تموم شده نصف راهو رفتي
تموم شده همه چي تموم شده بپذير و زندگي کن

حيف که دوستم نداري کنارت خوشبخت بودم شاد بودم زنده بودم کنار تو دوباره شدم اون مستانه چند سال قبل کوچولو شدم و برگشتم به قبل از اون زخم خوردن زخمم خوب شد
هرچند کوتاه بود اما شاد بوديم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر