پنجشنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۹

چشم در برابر چشم

توی خوابم تمام مدت به چشم هام زل زده بود هر جا میرفتم با چشم های خیره دنبالم میکرد خودش کنج اتاق کنار در ایستاده بود اما چشم هاش یه جوری با تمام نفوذش دنبالم بود صورتش مثل همیشه سرخ بود
یادم نیست چی پوشیده بود اما طبق معمول با ژست خاصی دست هاشو توی جیبش گذاشته بود
توی اون اتاق آدم های دیگه ای هم بودن اما انگار جز من و اون کسی وجود نداشت
شاید با چشم هاش میخواست چیزی بگه نمیدونم همه در رفت و آمد بودن اما من و اون ثابت فقط به چشم های هم نگاه میکردیم یه چند بار از نگاهش دور شدم اما باز دیدم اون بی حرکت داره نگاه میکنه هیچ تغییری توی نگاه کردنش نداد جز من انگار وجود نداشت که بخواد به اطرافش نگاه کنه
مرموز

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر