سه‌شنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۹

دانشگاه قبول شدن توی یه شهر دیگه

به طور کاملا اتفاقی امروز هم سوار ماشینی شدم که دیروز صبح سوار شده بودم راننده پسری حدودا27-28 ساله با لهجه (که امروز فهمیدم گرگانی است )به همراه دختری 22- 23 ساله (که امروز فهمیدم مشهدی است )
مسیر طولانی و پر ترافیک رو همراه اونها اومدم و خوشحال بودم که همون زوج دیروزی هستن
دختر وقتی سوار شدو حرکت کردیم گفت به نظرم دو روزه یه طوری شدی (به تجربه میدونم اینجور مواقع خود دختر یه طوری شده یا یه چیزی براش پیش اومده اما مستقیم نمیخواد بگه )
پسر گفت نه چیزی نشده عادیم و این حرفها
نتیجه اینکه دختر دانشگاه قبول شده و باید از اینجا بره
از خلال حرف هاشون فهمیدم قبلا بجنورد بوده و اونجا درس میخونده الان توی تهران کار میکنه و مجدد دانشگاه اصفهان قبول شده پسر از شنیدن خبر قبولی اصلا خوشحال نشد هی میگفت کاشکی گرگان قبول شده بودی کاشکی ....
معلوم بود خیلی بهش وابسته است ناراحتی از تک تک کلماتش میریخت دختر اما خوشحال بود انگار از این تغییر شرایط زیاد هم بدشس نمییومد
بر خلاف دیروز که آهنگ های توی ماشین خود به خود عوض میشدن امروز پسر بطور کاملا عصبی و احساساتی آهنگ ها رو عوض میکرد و به نظرم داشت عمق ناراحتیش رو با اون آهنگ ها میگفت یه آهنگ های قشنگ و قدیمی هم بودن از جمله پریچهر معین که فکر کنم خود خوده وصف الحال پسره بود سه بار پخشش کرد

دلم میخواست به پسره بگم این همه غصه نخوره دوست دخترش از همین الان داره میره و دیگه برگشتی توی کارش نیست شرایط اونقدر براش عوض میشه که تو حتی یک دقیقه هم به نظرش نمییایی بهتره عزای رفتنش رو نگیره بی وفاست از رفتارش معلوم بود
من توی این شرایط بودم من هم مثل پسر از رفتن دوستم عذاب میکیدم اما اون عین خیالش نبود و تموم شد همه چیزو گرف این دانشگاه و شهر تازه

کاشکی میتونستم به پسر کمک کنم دردی که من کشیدم اون نکشه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر