شنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۸

یه روز پر انرژی

1- صبح قرار بود 10.5 بیدار بشم اما نشد یه دفعه 1 بیدار شدم تند تند روپوشمو اتو کردم شلوارم خیس بود خلاصه رفتم دانشگاه بنظرم خیلی شلوغ اومد انگار همه اومده بودن اما فقط توی حیاط و آلاچیق و اینجاها بودن کلاس ها خلوت بود

2- خانم دکتر م اومد سر کلاس فقط 8 نفر بودیم گفت عید چطور بوده بچه ها گفتن حوصلمون سر رفت استادم کلی دعوامون کرد که تنبلیم و باید از جونیمون استفاده کنیم و یه عالمه مثال زد و یه سمینار هم معرفی کرد گفت بریم ثبت نام کنیم خودش مقاله داده سمینار زنجان هست دلم میخواد برم

3- تا حالا چند بار پیش اومده من توی فکر یه کارم و از قضا استاد در باره همون کار برامون مثال میزنه و توضیح میده از این استادمون خیلی خوشم میاد راحت حرف میزنه و آدم و به تلاش و بقول خودش عشق و حال و لذت بردن از جوونی و موقعیت ها تشویق میکنه اینطور که امروز تعریف کرد خودشم از یه خانواده معمولی بوده و با پشتکار و حواس جمعی به اینجا رسیده


4- میخوام برم دنبال کار های کار آموزیم زودتر یه کاری شروع کنم

5- یکم باید در باره ویزا و پاسپورت و جاهای مورد علاقم جستجو کنم و اطلاعات بدست بیارم


6- دقت کردم امروز بچه ها دختر ها روپوش نو و کفش نو و بعضی ها کیف نو داشتن
اما پسر ها فقط نویی شلواراشون برق میزد یعنی پسر ها کمتر خرید میکنن برای عید یا اینکه مال دخترها معلوم تره بیشتر به چشم میاد ؟؟؟؟؟؟؟

7- یه پسر رو دیدم شبیه دوتا ازپسرایی که خوشم میاد یه جورایی شبیه این و اون انگار دوتاشوم رو توی یه نفر جمع کردن
میخواییم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر